جدول جو
جدول جو

معنی یک چشمه - جستجوی لغت در جدول جو

یک چشمه(یَ / یِ چَ / چِ مَ / مِ)
مرکّب از: یک + چشم + ه، یک چشم. واحدالعین:
سحرگه که یک چشم یابد کلید
به آیین یک چشمه آید پدید.
نظامی.
مسحاء، زن یک چشمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یک چشمه(یَ / یِ چَ / چِ مَ / مِ)
مرکّب از: یک + چشمه، یک نمونه. بخشی. گوشه ای. انموذجی: یک چشمه از فنون کشتی گیری عرضه کرد.
- یک چشمه کار، کار خوب و آراسته. (آنندراج) (غیاث)،
- یک چشمه کردن، کنایه از زیب و زینت کردن. (آنندراج) :
عروس صبحدم یک چشمه کرده
به بام چارمین ایوان برآمد.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک چشم
تصویر یک چشم
ویژگی کسی که یک چشم داشته باشد و چشم دیگرش کور و نابینا باشد، کنایه از ظاهربین و کوتاه نظر، کنایه از منافق
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تِ سَ)
نام محلی به چهاردانگه در هزار جریب مازندران. (سفرنامۀ رابینو ص 125 بخش انگلیسی و ص 167 ترجمه آن.)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن که 3665 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ قَ لَ مَ / مِ)
کل. تمام. مجموع. همه. (یادداشت مؤلف) : قاضی از عالم رفته مولانا ضیاءالدین قاضی یک قلمۀ کرمان شده. (مزارات کرمان ص 22). و رجوع به یک قلم شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ کَ لِ / لَ مَ / مِ)
متفق. (یادداشت مؤلف). هم سخن. هم قول. هم عقیده: اصحاب به یک کلمه از حضرت خواجه درخواست کردند که او به غایت بد کرد. (انیس الطالبین ص 172).
- یک کلمه شدن، همدل و همزبان گشتن. متفق القول شدن: همه یک کلمه شدند و گفتند راست می گویی. (کلیله و دمنه). با برادرش قطب جهان و ابن عمش قوام الملک به خذلان بایدو نصرۀ غازان یک کلمه شدند. (تاریخ غازانی ص 87)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ چَ / چِ مَ / مِ)
دارای یک چشم بودن. حالت و کیفیت یک چشم: بخق، نقرس و کوری و یک چشمگی. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ چَمْ بَ / بِ)
یک شنبه. (ناظم الاطباء). و رجوع به یک شنبه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بَ / بِ)
خیمه که یک چوب دارد. (آنندراج). چادر یک دیرکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ رِ تَ / تِ)
کنایه از موافق. (برهان) ، کنایه از مشورت و موافقت. (آنندراج) (انجمن آرا) ، کنایه از متفق هم هست. (برهان) ، منتظم:
خدایا تو این عقد یک رشته را
برومند باغ هنرگشته را...
نظامی.
- یک رشته شدن، منتظم شدن. به رشتۀ واحد درآمدن. انتظام یافتن:
چو یک رشته شد عقد شاهنشهی
شد از فتنه بازار عالم تهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گُ چَ مَ)
دهی است جزء دهستان تیمور بخش حومه شهرستان محلات واقع در 28هزارگزی جنوب خاور محلات و در 18هزارگزی جنوب راه شوسۀدلیجان به محلات. هوای آن سرد و دارای 220 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه بافی است. مزارع حیدرآباد، قره گل، کندنو و گل چشمه پائین جزء این ده است. راه آن مالرو است و از طریق تیمور ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چِ مَ / مِ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان ساری. 195 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه تجن و چشمه و محصول عمده آنجابرنج و غلات و لبنیات و میوه است. گله داران به ییلاق چهاردانگه می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ چِ مَ / مِ)
ده از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان. آب آن از چشمه سار. محصولات عمده آنجا غلات و لبنیات. صنایع دستی زنان آنجا شال و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سِ چِ مَ)
دهی است از دهستان پساکوه بخش کلات شهرستان دره گز. دارای 227 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، کنجد و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ چِ مَ)
دهی است از دهستان ابهررودشهرستان زنجان. سکنۀ آن 177 تن. آب از چشمه سار. محصول عمده غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ چِ مِ)
دهی است از دهستان میزدج بخش حومه شهرستان شهر کرد. واقع در 32هزارگزی جنوب باختری شهر کرد. دارای 1159 تن سکنه است. آب آن از رودخانه تأمین می شود. راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ چِ مَ)
قصبۀ مرکزی بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو می باشد و مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول 44 درجه و 22 دقیقه و 15 ثانیه، عرض 39 درجه و 3 دقیقه و 45 ثانیه و ارتفاع آن از سطح دریا 1843 متر. اختلاف ساعت آن با طهران 28 دقیقه و 8 ثانیه است بطوری که ساعت 12 ظهر سیه چشمه ساعت 12 و 28 دقیقه و 8 ثانیه طهران می باشد. دارای 3289 تن سکنه و آب قصبه از رود خانه قزل چای، قنات و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. دارای ادارات پست و تلگراف، ژاندارمری و مرزبانی می باشد. دبستان و در حدود 4 باب دکان از صنوف مختلف دارد. این قصبۀ جزء دهستان چالدران محسوب شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، واقع در 65000گزی شمال خاوری گنبدقابوس و 12000گزی جنوب راه فرعی مراوه تپه، با 540 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یک چشمگی
تصویر یک چشمگی
دارای یک چشم بودن: قوس او دلالت کند بر: نقرس و کوری و یک چشمگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک چلهم
تصویر یک چلهم
عدد کسری یک جز از چهل جز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک رشته
تصویر یک رشته
متفق و موافق
فرهنگ لغت هوشیار
یک سخن متحد یک سخن یکزبان متحد القول: من فرزندان و خزاین و دفاین را فدای این کار کرده ام شما نیزباید که در این کار یکدل و یک کلمه باشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو چشمه
تصویر دو چشمه
دو حدقه چشم، آفتاب و ماه، شب و روز
فرهنگ لغت هوشیار
انسان یاحیوانی که بیش ازیکچشم اونیروی بینایی نداشته باشد که یکچشم اوبیند واحدالعین
فرهنگ لغت هوشیار
بایک چشم بوسیله یک چشم، بطور متساوی بی تفاوت: بهمه یکچشمی نگاه میکند. کسی را بردیگری مقدم نمیدارد تفاوتی بین اشخاص نمیگذارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک کلمه
تصویر یک کلمه
((~. کَ لِ مِ))
متحد، یک سخن، یک زبان، متحدالقول
فرهنگ فارسی معین
مرتع و چشمه ای در روستای کوهپر کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
چشمه ای در شرق درازنو در ارتفاعات جنوبی بالا جاده ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام ارتفاعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام چشمه ای در منطقه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در بیست و سه کیلومتری جنوب باختری کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بابل کنار بابل، مرتعی در راستوپی سوادکوه.، روستایی در بیست و سه کیلومتری جنوب باختری شهرستان علی آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
از مناطق کوهستانی و ییلاقی شاهکوه و ساور استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی